توکل و توسل
شب، مجروح و خونین، خودم را رساندم بر فراز «ارتفاع طالقانی». ابراهیم و چند تا دیگر از بچه ها، سمت «دوپازا» شهید شده بودند. کمی بعد، از شدت رنج های روحی و جسمی، نمی دانم بیهوش شدم یا خوابم برد.
شهید ابراهیم امیرعباسی
شب، مجروح و خونین، خودم را رساندم بر فراز «ارتفاع طالقانی». ابراهیم و چند تا دیگر از بچه ها، سمت «دوپازا» شهید شده بودند. کمی بعد، از شدت رنج های روحی و جسمی، نمی دانم بیهوش شدم یا خوابم برد.توی یک سالن امتحان نشسته بودیم. سالن، عجیب بزرگ بود و روشن. هر کسی ورقه ی خودش دستش بود و داشت سؤال ها را جواب می داد. حال و هوای من، با حال و هوای یک دانش آموز زبر و زرنگ و آماده ی امتحان فرق می کرد؛ چواب بعضی سؤال ها را یادم نمی آمد، هرچه به ذهنم فشار می آوردم، فایده نداشت. در همین حال، یکدفعه چشمم افتاد به صورت زیبا و نورانی «ابراهیم». سرش را انداخته بود پایین و شش دانگ حواسش به امتحان بود. جواب سؤال ها را سریع می نوشت و تند تند؛ بدون یک لحظه درنگ. حال و هوای «ابراهیم» را که دیدم، با خودم گفتم: «من توی این امتحان یا تجدید می شم یا مردود.»
ولی «ابراهیم» صد در صد قبوله!
چشم هام را باز کردم. بی اختیار گفتم: خدایا، این چه خوابی بود که من دیدم؟! سالن بزرگ، امتحان، ابراهیم، قبولی، تجدیدی...
خاطرم هست چیزی به اَذان صبح نمانده بود.
«دشت آزادگان»، وسیع بود. صاف بود و یکدست بود. توی این دشت صاف و بزرگ، باید یک راهکار برای شناسایی ارتفاعات، «الله اکبر» که در انتهای دشت بود، پیدا می کردیم. من و بقیه ی بچه های اطلاعات عملیات، چند شبانه روز، به هر جا که می توانستیم سر زدیم؛ چون دشمن از طریق ارتفاعات «الله اکبر» به تمام دشت احاطه داشت، هیچ راهکاری پیدا نکردیم. ابراهیم ولی ناامید نشد. می گفت: «حتماً باید یک راهی وجود داشته باشد.»
این راه را پیدا هم کرد، ولی هیچ کدام از ما قبولش نداشتیم! در تمام آن دشت صاف و وسیع، فقط یک درخت وجود داشت. ابراهیم می گفت: «پشت همون درخت می تونیم مستقر بشیم برای شناسایی.»
به اش گفتیم: «این کار یک ریسک بزرگه، چون اون تک درخت، قشنگ توی دید و تیر دشمنه.»
گفت: «توکل و توسل برای همین طور جاهاست.»
هیچ وقت ندیدم به کسی بگوید نماز بخوان، یا حرم برو، یا برو جبهه. برای دین و انقلاب زیاد تبلیغ می کرد، اما نه با حرف؛ آن «کومله» را هم که توی «کردستان» اسیر کرده بود، به اش نگفته بود توبه کن؛ عملش باعث توبه ی او شده بود.
سر همان قضیه، یکی از همرزم های «ابراهیم» می گفت: «با این که من چند سال از اون بزرگ تر بودم، ولی اون بزرگوار رو الگوی زندگی و جهاد خود قرار دادم.»
می گفت: «ابراهیم مصداق این فرمایش اهل بیته که فرمودند: «کوتوا دُعاه الناس باعمالکم و لا تکونوا بالسنتکم.» (1)
پی نوشت ها :
1. ساکنان ملک اعظم 5، صص 16 و 28 و 64 و 90 و 94
منبع مقاله :مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس (1) اخلاق متعالی، تهران:مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}